سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که نرمخو گردد، دوستی اش [در دل ها [جایگیرمی شود [امام علی علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

برا اینکه مطالب از یکنواختی در بیاد امروز بجز ادامه خاطرات قبلیم یه خاطره دیگه از

دوران کودکی و نوجوانم میذارم...

همونطور که قبلن تو خاطرات دوچرخه نوشته بودم سرو کار من با دوچرخه
ابتدا از اون دوچرخه ای شروع شد که به طور وارونه وسط حیاط خونه مون
افتاده بود و منم باتابوندن رکابهاش در حالیکه یه تیکه مقوابه اسبک هاش
(پره هاش)بسته بودم بازی میکردم و از صدای کارکارش لذت میبردم که
البته هرچه فرکانس کارکاربالاتر لذت من هم بیشتر میشد.

البته به فکر بودم
که یه جورایی ابتکاری یا اختراعی انجام بدم و با کمک چندتاکش و وزنه کاری
کنم که خودش بچرخه که صدالبته نشد.بعدش هم کارم با دوچرخه آب اوردن از قنات بود
تا اینکه یه روز یه کیلومترسنج موتور از یه جایی به دستم رسید.همیشه تو فکر
این بودم که چطور کیلومتر که جلو بسته است سرعت را نشون میده؟


میدونستم رابطه ای باید باچرخها داشته باشه ولی اغلب فکر می کردم که
یه رابطه الکتریکی(برقی)باچرخها داره چون می دیدم که از چرخ جلو
موتور دوتا سیم به اون بالاها رفته یکیش که مال ترمزبود و حتمن اون یکیش
هم از کیلومتر.با بررسی کنجکاوانه کیلومتر بدست آمده پی بردم که یه سوراخ
چهار پهلوپشت کیلومتر هست که قابیلت چرخوندن داره با یه چوب کبریت
محل مورد نظر را چرخوندم و دیدم عقربه حرکت کرد.

با این کار راز کار کیلومتر را گشودم البته
برا خودم.با این کشف محیرالعقول به فکر این افتادم که این کیلومترسنج را
رو دوچرخه م نصب کنم ولی یه مشکل بود اونم نداشتن سیم کیلومتر.سیم مخصوصی
که دوسرچهاپهلو داشت با یه غلاف محافظ که می تونست داخل غلاف بچرخه
وگردش چرخ را به پشت کیلومترسنج منتقل بکنه.

ازخرید که به خاطرمشکلات
مالیش باید منصرف می شدم مونده بود یافتن یه دونه اسقاطیش که اونم بدگیر
می اومد چون اصولا کیلومترسنج موتورچیزمهمی نبود که کسی تعمیرش کنه
اگه خراب میشد بیخیالش می شدند.ولی ازونجاکه علاقه من به کارهای
فنی زیاد بود در حد تیم ملی!بالاخره با جست و جو یه دونه سیم پیداکردم
که البته غلاف نداشت و یه سرش هم اون انتهای چهارگوش را نداشت ولی
باب کار من بود  و کارمرا را ه مینداخت.

خوب حالا مونده بودطراحی این
کیلومتر برا دوچرخه.درست حدس زدید وسایل کار همون قرقره چی(چرخکهای
خالی نخ خیاطی)بود و کش (بندکش)والبته اینجا دیگه قوطی شیرخشک
که اونم از لوازم اختراعات بنده بود کاربردی نداشت.خوب یه سرسیم که
به کیلومتر وصل میشد.سردیگش را با سه تاقرقره چی به روی تایرجلو
دوچرخه وصل کرده بودم که دوتاش ثابت بود و یکیش هم همزمان باگردش
تایرجلومی چرخید و گردش را به کیلومتر منتقل می کرد.تا اینجای کار
همه چی درست بود جزاینکه مرتب سیم از پشت کیلومتر در می اومد و
سیستم!از کار می افتاد.یه عیبش هم ساییده شدن قرقره چی هابود که
بسته به میزان مصرف باید عوض میشد.

ولی نکته جالب این بودکه در موتور
باچرخیدن یه دورچرخ جلو سیم کیلومتر سنج هم یه دور می تابید ولی تو این
سیستم بنده با توجه به اینکه محیط چرخ جلو حدود صدبرابر محیط قرقره چی
بودباهردورچرخش صدهادورمیچرخید و حاصلش هم که معلومه چی بود
اگه دوچرخه را دست میگرفتی و راه میرفتی سرعتت حدود چهل کیلومتر
برساعت را نشون می داد و اگه سوار میشدی تا سرعت صدبیست هم میرفت
البته سرعت کاذب.هرچی بود مدتها باعث سرگرمی خودم و مردم شده بود
وتا مرا با دوچرخه ی کذاییم می دیدند میخواستند از کم و کیف قضیه سر
درآرند و هرکسی هم به فراخورحالش از راهنمایی تا طعنه و تشویق ومتلک
چیزی می پروند...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 91/1/8:: 10:32 صبح     |     () نظر