سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسد چون کم بود ، تن درست و بى غم بود . [نهج البلاغه]
خاطرات یک حسن ابادی

با شوق و ذوق زیاد اول مهر راهی اصفهان شدم برا ثبت نام.همون سال یکی دیگه از همکلاسی ها هم
دانشگاه اصفهان تو یه رشته ی دیگه قبول شده بود و با هم بودیم و این قوت قلب هردومون
بود.رفیتم دانشگاه ابتدا تو قسمت آموزش یه سری فرم بهمون دادن تا پر کنیم
.برا اونایی که از کم وکیف دانشگاه اصفهان خبر ندارند بگم که دانشگاه اصفهان
هرچند یه مکان هست ولی دو قسمت داره یه قسمت دانشگاه علوم پزشکی اصفهان
و به قسمت دانشگاه اصفهان .البته الا ن همه ی قسمتاش از هم از نظر اداری جدا شده
و فقط هر دوش تو یه محدوده واقع هست.اونروزا خیلی از قسمتاش باهم بود
از جمله همین قسمت آموزش و ثبت نام.
بعد از اون نوبت معاینه دانشجویان ورودی بود.رفتیم درمانگاش دیدیم
یه صف کشیده حدود سیصد متر همه برگه به دست ودرانتظار معاینه اونم
فقط یه معاینه ساده و سرسری بدون ازمایش و تست.بالاخره چاره ای
نبود جز اینکه برین تو صف(با همون دوستم)و البته با توجه به نداشتن
جای اقامت در شب در صورت موندگاری کلی هم حرص خوردیم ولی بالاخره
معاینه انجام شد و بعد از رفتن به قسمت نظام وظیفه که اونم خوشبختانه تو
خود آموزش بود ثبت نام تموم شد.با خیالی راحت و خاطری خوش به ده
برگشتیم و من که نیم سال دوم بود رفتم تا پس از چهار ماه استراحت پس ازکنکور
به دانشگاه برم.هرچند همیشه یه اضطراب پنهان و یه غم درونی از این رشته
نه چندان دلخواه همیشه تو این مدت باهام بود ولی شاید این چهار ماه تنها
مدت خوش زندگی من بود از نظر درس و کنکور که علتش را بعدا می فهمید.
بالاخره این دوره ی چهار ماهه تقریبا خوش و کم دغدغه هم سپری شد.هرچه
بیشتر به دانشگاه رفتن و تحصیل نزدیک می شدم از یه طرف از کلیت قضیه
و رفتن به دانشگاه خوشحال بودم و از یه طرف فکر محل اقامت در اصفهان
وهزینه های جزوه و کتاب و ایاب و ذهاب این خوشحالی را کم رنگ میکرد
هرچند رشته نه چندان دلخوام هم مزید بر همه ی این علتها بود....


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 90/8/28:: 8:34 صبح     |     () نظر