سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بیش از آن است که به شماره آید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
خاطرات یک حسن ابادی

پس از شکست  تو طرحهای در حد تیم ملی نه ببخشید در حد ملی که شرحش داده شد مجبور شدیم توقعاتمون را کمتر کنیم و به طرحهای کوچکتر و زود بازده تراکتفا کنیم .

خوب همونطور که قدیمی ترا می دونند توحسن آباد مثل الان مغازه و سوپری و مینی سوپر نبود فقط یکی دوتا بقالی تو خونه ها بود که قندی نخودی لوبیا یا عدس می فروختند و از خوردنی های حالا مثل کیک و کلوجه و رانی و...خبری نبود.تنها کیک فروش هم همون بود که قبلا تو یه خاطره گفته ام و نام کلوچه را هم من از تغذیه دبستان یاد گرفتم و گرنه کسی نمی دونست کلوچه چیه.

یه کم توضیحات طولانی شد.با این حساب ساختن کلوچه یکی از اهداف کوتاه مدت بعدی من و دوستم بود.برا ماکه فقط کلوچه را گاهی تو مدرسه خورده بودیم ونه دسترسی به کتاب آشپزی داشتیم مثل حالا و نه ترکیباتش را می دونستیم پختن کلوچه کار آسونی نبود.البته شایدم می دونستیم که این کار نشده ولی با توجه به "وصف العیش نصف العیش" چند روزی ساعتها مشغول تهیه کلوچه بودیم .

به این ترتیب که می رفتیم تو یکی از اطاقهای خونه دوستم و یه چراغ علائ الدین روشن می کردیم .یه بشقاب هم روش می ذاشتیم با کمی گندم بلغور و خورده برنج .البته برا شیرینیش خاکه قند هم می ریختیم.تا بوی سوختن این معجون بلند می شد سروصدای اهل خونه هم بلند می شد و طرح ما تو اولین مراحل تهیه شکست می خورد.

بهرحال تو این طرح هم راه به جایی نبردیم و فهمیدیم که نه تنها تو طرحهای بلند مدت بلکه تو طرحهای زود بازده هم شکست می خوریم.با شکست طرح آبرسانی !و پلاستیک زنی !و کلوچه سازی دیگه سراغ طرحهای تولیدی و تبدیلی نرفتیم و کار را تعطیل کردیم ولی رو آوردیم به یه سرگرمی کوکانه. یعنی  ساخت بخاری مثل بخاریهای چکه ای تو کلاسهای درس.

همونطور که قبلا گفتم یه قوطی شیرخشک بر می داشتیم و یه لوله ی تلنبه های کوچک نفتی مستعمل که خودش یه زانو(خم)هم بالاش داشت و کار را راحت می کرد.

یه سوراخ بالای قوطی همون سمتی که درب داشت می کردیم ولوله را ازش عبور می دادیم برا خروج دود یه سوراخ هم پایین سمت مقابلش برا روشن کردنش.چون نمی تونستیم سیستم چکه ای درست کنیم مقداری نفت همینطور فله ای تهش می ریختیم و کبریت می زدیم.هرچند بعلت عدم رعایت شرایط فیزیکی احتراق نه درست روشتن می شد و نه درست می سوخت ولی در دو حالت لذت داشت یکی موقعی که برا چند ثانیه با شعله آبی می سوخت و یکی هنگامی که دود غلیظ و سفیدی از لوله ش خارج می شد . لذت ما وقتی مضاعف می شد که به قول بچه ها بخاری می پکید یعنی درب بالاییش بعلت تجمع دود و گاز می پرید بالا درست همون حالتی که برای ما تو مدرسه همیشه باعث هول و هراس بود.

بهرحال وقتی می بینم بچه های حالا همه سرگرمی شون کامپیوتر و پلی استیشن و ...هست و ما اون زمونا حتی یه ماشین حساب هم نداشتیم و تنها ابزارهای سرگرمی مون یه قوطی شیرخشک و چندتا قرقره چی(همون چرخک نخ خیاطی)واسبُک(پره دوچرخه)و...بود از یه طرف از گذشته ای داشتم دلگیر می شم و از یه طرف خوشحال که حد اقل یه تحرک و ذوق و شوقی داشتیم...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 90/6/28:: 9:48 صبح     |     () نظر