سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! قلبم را از محبّت نسبت به خودت، ترس از خودت، تصدیق و ایمان به خودت، هراس ازخودت و شوق به خودت، لبریز ساز، ای صاحب جلال وکرامت! [ـ امام صادق علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

یه دوستی داشتم تو دوران ابتدایی که تا مدرسه تعطیل میشد بلافاصله می رفتم خونه شون و بیشتر اوقات بیکاریم را اونجا می گذروندم.

مثل حالا رسم نبود که بچه ها وقتی می رند خونه درس بخونند فقط یه تلی از مشق بود که اونم شبش می نوشتیم.به این وقت فراغت تابستون هم اضافه می شد که تقریبا تمام وقت با اون دوستم بودیم.

سرگرمی های مختلفی داشتیم.از طرحهای ابتکاری در حد حسن آباد تا درست کردن بخاری مثل بخاریهای کلاسهای مدرسه مون با یه قوطی شیرخشک و یه تکه لوله که معمولا از لوله ی تلمبه های نفتی که خودش یه خم هم داشت درست شده بود تا طرح آب رسانی به حسن آباد!!!

یکی از بلندپروازیهای کودکانه مون کندن یه چاه و آب رسانی بود.درست یادمه سه چهار روز روزگار با هَسُنچی(شفره)ویه خاک انداز که تنها ابزار در دسترسمون بود داشتیم یه گودالی می کندیم تقریبا به عرض و طول یک ونیم در دومتر تا به آب برسه و از آبش برا لوله کشی استفاده کنیم.

چون در خونه دوستمون بود هر کی هم رد می شد یه پوزخندی می زد و می رفت ولی ما سفت و سخت به کارمون اعتقاد داشتیم.حدود سی سانتی که تو عمق رفیتم فهمیدیم که این کار کار ما نیست و دوباره خاکا را پس گودال ریختیم و اولین طرح بلندپروازانه مون با شکست برخورد کرد.

بعد از اون تصمیم گرفتیم که ابزار و وسایل پلاستکی تولید کنیم اونم از راه آب کردن قوطی های شامپو و تکه های آفتابه شکسته و ...یه دونه قوطی شیرخشک که همیشه جزو وسایل اصلی و در دسترسمون بود را روی یه مقدار آتش گذاشته بودیم و می خواستیم ذوبش کنیم و باهاش وسایل پلاستیکی بسازیم حالا با کدوم قالب و کدوم دستگاه تزریق پلاستیک خودمم نمی دونم.

یادمه یه خانمی که از اونجا رد میشد یه بار با توجه به بوی گند ذوب پلاستیک گفت"سُن نکِری خُنّاق گیریان"یعنی این کارا را نکنی خناق می گیری هان که ماهم بلافاصله رفتیم از مادر دوستمون پرسیدیم خناق یعنی چی و...البته ازین کار هم چیزی جز چند بار سوختن دست و لباسمون چیزی دستگیرمون نشد و مثل طرح آبرسانی مون ناقص موند...

ادامه داره...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 90/6/20:: 11:15 صبح     |     () نظر