سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در دوستِ بخیل، خیری نیست . [امام علی علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

نمی دونم چرا از روزهای اول زندگیم که خودما شناختم رابطه ی خوبی با حیوانات نداشتم.منظورم این نیست که ازشون بدم میومد یا اونا را اذیت می کردم بلکه منظورم اینه که نمی تونستم یا می ترسیدم اونا را مثل بقیه لمس یا نوازش کنم یا حتی با دست بگیرمشون چه از یه کبوتر گرفته باشه تا گربه و خرگوش.

اصلا تماس با حیوانات برام چندش آور بود.یه دوستی داشتم تو دوران ابتدایی که همیشه تو خونه شون کبوتر و مرغ و حتی گنجشک داشت.همیشه باچند تا ازدوستان دیگه همراش میرفتم سمت کهنه قناتهای خارا و دست می کرد توی لونه های گنجشکا و به قول خودمون پرنده در می اورد و می ریخت توی یقه ی پیرهنش و می اورد بالا ولی من حتی یه بار هم نتونستم دست به یه گنچشک بزنم و البته الانش هم همینجورم.

البته این دوستم همینطوری گردن گنجشکها را می گرفت وسرشون را می کند و بعد کبابشون می کرد و می خورد..ولی من یه بار هم که هوس کردم یه گوشت گنجشک بخورم اونم با ذبح شرعی دلم نیومد تا سرش را ببرم همه ی شرایط ذبح را فراهم کردم.حتی به خواهرم گفتم من می گیرمش تو سرش را ببر ولی نتونستیم و آخرش انجام نشد.

خلاصه اینا که گذشت ولی بعدها که یه کم بزرگتر شدم باید تو صحرا به بابام کمک می کردم و یکی از وسایل نقلیه قدیم هم که خر بود.من اساسا از خر می ترسیدم.همیشه با احتیاط خاصی از بغل خرها رد می شدم تا مبادا جفتکی نثارم نشه و مثل اینکه خرها هم با همه ی خریتشون می فهمیدن که من میترسم بیشتر جفتک پرونی می کردند.

 چون وقتی بقیه از کنارشون رد می شدن مشکلی براشون پیش نمی اومد.

تو اون دوران تنها کاری که از من بر می اومد تو کشاورزی با خر انجام بدم رفتن دنبال خری بود که بار حمل می کرد اونم تازه با خورجین که دو طرفش قرینه بود و نمی افتاد وای بحال اینکه بوخچه کخ(کاه) روش باشه .

البته با توجه به سابقه ی درخشان من در برخورد با حیوانات کمتر این مسوولیت به من محول می شد.

وقتی می دیدم بچه های دیگه حتی سوار خر لخت هم میشند و باهاش به قول معروف تاخت می رند ارزو می کردم منم می تونستم اونجوری خر سواری کنم .من اگه سوار خر هم میشدم اونقدر محکم به اصطلاح قوچ پالون خر(قسمت برجسته ی جلو پالون خر را قوچ پالون می گند) را می گرفتم که بعضی وقتا در اثر عدم توانایی کنترل تعادل با خود پالون می افتادم.

وای به حال موقعی که سوار خر بودم و خر تو مسیرش به یه توده ی انبوهی از پَقَر(فضولات خر) برخورد می کرد خوب طبق عادت مرسوم خر می رفت تا بو بکشه فضولات هم نوع خودش را و من بودم که از روی خر و از ناحیه ی گردنش سرازیر به پایین می شدم.

فاجعه بار تر این بود که تو مسیر به یه خر دیگه برخورد کنه.کلی گوشت بدنم آب میشد از وقتی که یه خر را درمقابل و چند متری میدیم تا از کنار خر رد بشه و همچین به هم می پیچیدند و جفتک پرونی می کردند که بیا و ببین.

تو این میون پدر بزرگم یه خر نحیف داشت که خیلی اروم و بی آزار بودوباب سوار کاری من بودکه اونم دوتا مشکل داشت .

یکیش این بود که از آب می ترسید و اگه می کشتیش هم از جوی آب و محل مرطوب رد نمیشد.

دومش این بود که از محل اسفالت یا سیمانی شده هم رد نمی شد البته خوبیش این بود که اون زمون کوچه ها آسفالت نبود و فقط از تو دالون بعضی خونه ها که اسفالت و موزائیک بود رد نمی شد.من اگه گاهی هم سوار خر شده باشم با طیب خاطر فقط با همین خر نجیب بود.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 90/4/1:: 10:30 صبح     |     () نظر