سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آگاهترین مردم به خود، بیمناکترین آنها از پروردگارش است [امام علی علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

ادامه از قبل...

دانش آموزا هم که رایگان ویزیت می شدند.

هر روز یه نفر از چهار نفر ما به داروخانه میرفت و سه تای دیگه تو قسمت تزریقات و پانسمان .تازه تو خود بهداریش هم داروخانه با کلاس تر بود.

بودن طرح کادیها تو بهداری هرچند برا بعضی شیرین کاریهای خانمها و آقایان بهیار با همدیگه و مخصوصا مراجعین که اینجا گفتنش صحیح نیست باعث درد سر بود ولی محاسنی هم براشون داشت .ازجمله اینکه میشد تمام خرابکاریها را به گردن طرح  کادیها انداخت و البته بعدها که واردتر می شدند تو خیلی از کارها کمک شون می کردند.

یادمه یه بار یه نفر اومد تو تزریقات و پس ازینکه با اکراه قبول کرد من آمپولش را تزریق کنم بعد از تزریق گفت من اگه تا شش ماه دیگه مردم خونم گردن توهه.البته طرف هنوز هم زنده ست .یه مورد هم که بیماری مشکل پیدا کرده بود بعد از مراجعه می گفتند که طرح کادیها بهش داروی اشتباهی دادند در صورتیکه اون چند قلم داروی موجود تو داروخانه ی درمانگاه اونم تو دوران جنگ دارویی نبود که بتونه کسی را مسموم یا بیمارتر کنه.

یکی از خوبیهای دیگه ی بهداری هم این بود که فقط تا ظهر بود و بعداز ظهرها تعطیل بود در صورتیکه شغلهای دیگه حتی باید تا بعد از تعطیلی مدرسه هم می رفتند.برا خیلی از بچه هاتنوع خوبی بود این طرح کاد .چون حداقل یه روز از مدرسه دور می شدند.یادمه یکی از دوستان یه شعری در باره ی طرح کاد گفته بود که هر چند بالکل فارغ از قافیه و ردیف و وزن بود و لی وصف حال خیلی از طرح کادیها بود.یکی دوبیتش را که یادمه اینه"امان از طرح کاد آن طرح جالب ---که ادغام می شود از کار ودانش"(آفرین به این قافیه و وزن) "یکی سر خم کند در بهداری ---یکی علاف اندر جوشکاری"...

بهر حال این روز می گذشت روز بعدش یه ساعت کلاس داشتیم به نام تئوری طرح کاد.حالا خودش چی بود که تئوریش باشه . باید اون روز و ساعت در حضور مربی گزارش کار روز قبل را مثل یه انشا می خوندیم.سال چهارم دبیرستان یه کم برنامه فرق داشت .باید یک ماه توی تابستون پشت سرهم بعد از سال سوم دبیرستان به طرح کاد می رفتیم.دوستان سال قبل از ما به جهاد سازندگی تو کردستان رفتند و یک ماه را اونجا کار کردند البته احتمالا کارکشاورزی.ولی ما به همون بهداری رفتیم.

بهداری پرسنل کم داشت و من تو داروخونه یه ماهی را به تنهایی کار کردم.بعد از یه ماه هم دکتر هندیش که بهر حال رییس درمانگاه هم محسوب می شد از من خواست تا یه مدت دیگه را هم کمکش کنم تا نیرو براش بیاد و شاید یکی دو هفته هم اضافه موندم تا نیرو رسید.تو سالهای دوم سوم دبیرستان و طرح کاد ویزیت گرون شد به پنچاه ریال و صدریال رسید که البته خیلی تو تعداد مراجعین تاثیر گذاشت و بیمارانی که تعدادشون بعضی روزا به پنجاه نفر میرسید افت شدید کرد.

الان دیگه بحمدالله  همه چیز حتی پزشک زیاد شده و تو حسن آباد هم چندتایی هست.حسن آباد بود و دستجرد و کمال آباد با یه پزشک هندی.اوایل دکتر سریکانت با زنش بودند که صبحها زنش حسن آباد بود و خودش هم به روستاهای مجاور می رفت.بعدها دکتر تاپش اومد و...حالا هم که نمی دونم درمانگاه چه برنامه ای داره.طرح کاد هم پس از چند سال ول شد و پرونده ش به تاریخ سپرده شد مثل نظام جدید آموزشی و سیستم ترمی واحدی و سالی واحدی و...که من اصلا ازش سر در نمی آرم.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 90/3/11:: 8:58 صبح     |     () نظر