مثل الان که کار تو حسن آباد کم هست و علت بیشتر مهاجرتها از حسن آباد پیداکردن شغل هست پیشترها هم خیلی از مردها برا کار به تهران می رفتند.البته نه دائمی بلکه فصلی.یعنی بعد از عید می رفتند تهران برای کار و اول زمستون بر می گشتند.نه ماه کار می کردند و سه ماه می خوردند.
جالب بود که مثلا شخص می رفت تهران وقتی برمی گشت یه بچه ی دو سه ماهه داشت و گاهی تا رسیدن به حسن آباد هم از بچه دار شدنش مطلع نبود . مثل حالا نبود که از روز اول حاملگی تحت نظر باشن و سونو گرافی و ...شروع بشه .تنها وسیله ی ارتباطی با خانواده به اصطلاح پیغوم فرستادن بود یعنی وقتی یه نفر دیگه به تهران میرفت برا همسر یا پسرشان پیغوم می فرستادن(پیغوم میکردند)که مثلا فلان خبر شده یا فلان کار را بکن.البته همیشه همراه این پیغومها نان و کره و ماستی هم میفرستادند.
اگه یه نفر هم کاری با طرفش تو تهران داشت تنها راهش یا پیغوم کردن بود یا نامه نوشتن.بیشتر کارمردها تو تهران هم سبزی کاری بود.برا دوستای جوونتر بگم که تو جنوب تهران که بیشتر محل کار حسن آبادیها بود مزارعی وجود داشت که هرچند محصور و مشجّر نبود بهش باغ می گفتندو معمولا هم از آب لشاب یا همون آب فاضلاب تهران که از کوچه ها جمع میشد آبیار ی میشد .یه چیز دیگه هم اینکه بعضی از دانش آموزا هم تابستون را به تهران برای کار می رفتند که بیشتر تو بازار به قول خودشون کار می کردند ولی بعضی هم تو باغ کار می کردند.
منم یه سال تصمیم گرفتم برا کار به تهران برم.سال اول دبیرستان را تموم کردم و تابستون شروع شد.اون موقع تو شانزده سالگی بود .سال...بود و در دوران اوج جنگ تحمیلی.به اتفاق یکی از دوستان همکلاسی و صمیمیم تصمیم به رفتن به تهران گرفتم.شوخی شوخی شرایط سفرآماده شدو تقریبا بر خلاف رضایت کامل خانواده روانه ی تهران شدم.
از حسن آباد رفتیم ترمینال کاوه بلیط بگیریم که دونفر دیگه هم که برا کار عازم تهران بودند البته اونا هم حسن آبادی با ما همراه شدند.بلیط تهران سوپرتک صندلی 55تومان بود و دولوکس 50تومان.ما هم بلیط گرفتیم و راهی تهران شدیم.تو راه هزاران دلشوره داشتم.آیا کار گیرمون بیاد؟آیا جای خواب و زندگی پیدا کنیم؟بالاخره با این دلشوره ها به تهران رسیدیم.اولین بار بود که پس از دوران کودکی که گاهی برا مشهد رفتن از تهران می گذشتم به تهران میرسیدم.
نزدیکای مرقد امام فعلی که اون زمان مزارعی بیش نبود که می رسیدی شعله های پالایشگاه تهران پیدا بود و حس خاصی به آدم میداد.وقتی رسیدیم ترمینال بالطبع اولین جایی که بلد بودیم شاه عبدالعظیم بود.ملجا و قرار گاه حسن آبادیها.یه بستنی خوردن تو بازارشابدالعظیم از عادتهای بچه های حسن آباد و انگار یه قانون نانوشته بود. از بغل بازار شاه عبدالعظیم یه کوچه ی طولانی و باریک رد میشد به نام محله ی نفرآباد که بهش کوچه ی شیرازیها می گفتند.
البته به خاطر وجود تعداد زیادی حسن آبادی تو اون منطقه ولی نمی دونم چرا به اصفهانی ها شیرازی می گفتند و یه اشتباه و غلط مصطلح شده بود این قضیه.آخرای این کوچه یه خونه بود به نام خونه عرب که از یه حسن آبادی به نام عرب بود که درو پیکر درست و حسابی نداشت و هر کی از راه می رسید یه شب را اونجا می موند تا کاراش راس و ریس بشه.البته چندتا مستاجر ثابت مجرد و کارگر هم داشت که همه حسن آبادی بودند.ما هم به همون خونه پناه بردیم.تا رسیدم خونه از یه شیر آب که وسط حیات بود یه کم آب خوردم آخ که چه شیرین و گوارا بود.با اون مزه یّ آب قنات که ما می خوردیم و تو دهنمون بود و اون آب سد کرج که اون روزا به تهران میرسید واقعا معرکه بود.ادامه دارد....
کلمات کلیدی: