سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه عاشق شود و [عشق خود را] پنهان دارد و پاکدامنی ورزد، خداوند، او را بیامرزد و به بهشت درآورد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
خاطرات یک حسن ابادی

دوران راهنمایی من و همکلاسیهام مقارن شده بود با دوران ریاست جمهوری بنی صدر و اختلاف نظر بین ایشان و شهید مظلوم بهشتی و اون زمونا هم مثل الان اینهمه وسایل ارتباط جمعی نبود که همه از همه جا باخبر باشند .
فقط یه تلویزیون بود با دوتا کانال و اون برق شبانه و موتوری حسن آباد .مرکز خبر رسانی و خبر گیری ما هم که سیزده چهارده ساله بودیم شده بود درِ بازارچه .عصرها مردم جمع می شدند ودر بازارچه و تحلیل و تفسیرهای سیاسی و آبکی شون شروع می شد و من هم که تشنه ی اطلاعات بودم و مابقی ماجرا.

خیلی از حسن آبادیها اون زمون به اصطلاح بنی صدری بودند .البته قبل ازینکه امام (ره)ایشان را عزل کنه.منم متاسفانه جزو همین گروه طرفداران بنی صدر بودم.چند نفری  هم از ذوق بنی صدر اسم بچه هاشون را ابوالحسن گذاشتند.این یه سر ماجرا بود .سر دیگر ماجرا تو مدرسه و کل کل ما بنی صدری ها با بهشتی ها بود که اونچه را که روز قبل از خبرگزاری درِ بازارچه شنیده بودیم به کل کل می گذاشتیم.

 خدا حفظش کنه همین آقای محمد علی یزدان پناه که مدتی مسئول دفتر استانداری بود والان هم فکر کنم رئیس آموزش و پرورش نجف آباد شده و البته من دیگه ازون روز تا حالا ندیدمش معلم ریاضی ما بود و از قضا از طرفدارن پروپاقرص شهید مظلوم بهشتی.کار هر روز من شده بود اینکه قبل ازینکه کلاس ریاضی شروع بشه با گچ و با خط درشت روی تخته می نوشتم "درود بر ب. ص."هرچند بیشتر اوقات دوستان مخالف پاکش می کردند و لی اغلب اوقات با استفاده از فرصت دقیقه ی نود این کار را انجام می دادم.همیشه هم یکی دوسه تا عکس بنی صدر لای کتابم بود و تا معلم ریاضی آقای یردان پناه می اومد و از من که از قضا تو ردیف اول نشسته بودم کتاب می خواست چشمش به جمال نامبارک ایشون می افتاد.آقای یزدان پناه هم که می اومد با بی خیالی شاید هم نمی دونم...تخته را پاک می کرد و البته چیزی هم نمی گفت و حتما می دونست که ما بچه هستیم واین کار را از روی خامی انجام میدیم.

یادمه ایشون با بزرگواری تمام هیچگاه برخوردی نکرد و اصلا به روش هم نمی آورد.گذشت تا اینکه تابستان شروع شد و به تعطیلات رفتیم.تو همین مدت تعطیلات بنی صدر گند کار را بالا آورد و مجلس ازش صلب اعتماد کرد و امام هم ایشون را از ریاست جموری عزل کرد و مابقی قضایا...با این واقعه اعصاب خوردی من شروع شد و تابستون برام زهر شد. نه اینکه بخاطر عزل بلکه به خاطر اینکه حالا چطور تو رو دوستام که ضد بنی صدر بودند نگاه کنم و طعنه هاشون را تحمل کنم.

چندتایی از عکسای بنی صدر هم داشتم که از حضورش تو جبهه و با رزمنده ها بود.وقتی این مسئله اتفاق افتاد حیفم می اومد پاره شون کنم و از طرفی نگه داشتنش تو خونه هم ممکن نبود.نه اینکه پدرو مادرم شمِّ سیاسی داشته باشند ولی به نوعی از داشتنشون خجالت می کشیدم.یه روز رفتم تو پشت بوم و اونا را تو به اصطلاح گِل اندر(فضای بین دو سقف گنبدی که با خاک پر میشد)قایم کردم.مدتها گذشت.با توجه به اینکه یه خونه ی قدیمی داشتیم پدرم به فکر افتاد یه قسمتهایی را خراب کنه و باز سازی کنه منم هول شده بودم نکنه با کندن پشت بام عکسها لو بره ؟یه بار با استفاده از فرصت بدست اومده رفتم عکسها را پیدا کردم و اونا را پاره کردم و حتی پاره های اونا سوزوندم وبرا همیشه از شرِّ این قضیه راحت شدم.و به قول همون آقای یزدان پناه که شنیدم یه روزی گفته بود"ما سیاست را بوسیدیم و کنار گذاشتیم"من هم سیاست را بوسیدم و کنار گذاشتم و از اون روز دیگه سر وقت هیچ جناح و گروه و حزبی نرفتم.به قولی گفتم حزب فقط حزب الله!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 89/11/30:: 9:1 صبح     |     () نظر