سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کشت در دشت هموار می روید و نه درسنگلاخ ؛ همین گونه حکمت در دل فروتن آباد و بارور می شود، نه در دل متکبّر سرکش . [امام کاظم علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

همونطور که قبلا گفته بودم یه همکلاسی داشتم که تو کلاسمون  چندسالی از همه بزرگتر بود.همونی که صحبت دکتر شریعتی را در موردش گفته بودم و همون که سه روز تغذیه را بهش دادم تا برام اکبند بزنه.ایشون که چند سالی جلوتر از ما به مدرسه رفته بود همچنان در جا می زد و تازه تونسته بود سال اول ابتدایی را با تجدیدی تمام مواد بگذرونه و به دوم ابتدایی برسه و ما را از حضور و همراهی خودش مستفیذ کنه.خوب آدمی که اینقدر درس خون بوده معلومه تکلیفش چیه دیگه .البته دیگه از همون سال  ترک تحصیل هم کرد و دیگه ندیدیمش ولی میدونم که تو کارهای فنی و تعمیراتی هست و تو رامشه کار میکنه.تازه چند روز از مدرسه گذشته بود و به درس دهقان فداکار یا همون ریز علی خواجوی رسیده بودیم. معلم از بچه ها خواست تا در مورد این درس هرچی فهمیدند بیاند پای تخته بگند.ایشون با توجه به تجربه ی طولانی در سال دوم رفت پای تخته و شروع کرد به گفتن اینکه بله آقا قطار داشت می او مد و ریزعلی دید کوه ریزش کرده و..که خودتون بهتر از من می دونید .درحین تعریف کردن قضیه به اونجاش رسید که راننده ی قطار متوجه شد  و ترمز دستی را کشید. نکته ی جالب قضیه برا من کلمه ی ترمز دستی بود و اینکه  با حرکت دستش کشیدن ترمز دستی را نیز انجام میداد .من تو دلم خندیدم و گفتم دیگه ترمز دستی چیه راستیاتش تا اون موقع از وجود ترمز دستی خبر نداشتم و بعدها فهمیدم که ترمز دستی نه برای توقف خودرو بلکه برا پارک خودرو هست اونم خودرو نه قطا ر. بگذریم  از بد یا خوب روزگار این آقا در میز جلو و بغل دست من هم می نشست هرچند قدش بلندتر از همه بود ولی اون زمونا این چیزا رعایت نمی شد.اون روزا معلم ها هر روز و هر ساعتی که بیکار می شدند و می خواستند بچه هارا سرگرم کنند یه املا می دادند و املائ هر کسی رامی دادند به بغل دستیش تا تصحیح کنه.و خوب دیگه تکلیف من هم معلوم بود تصحیح املای آقای پروفسور بغل دستیم که هیچ وقت نمره ی دو  هم نمی گرفت.من همیشه سعی می کردم به لطایف الحیل ازبار این مسئولیت شانه خالی کنم ولی خوب ایشون حریف تر بود و هر جوری بود املاش را به دست من می رسوند تا تصحیح کنم .خوب خیلی سخت بود که شخصی که دو هم نمی گیره بخوای براش  یازده دوازده را جفت وجور کنی و من هر روز موقع املا زجر عجیبی می کشیدم.تازه یه چیز بدتر اینکه هر بار املا داشتیم دو ریال  گاهی هم که خیلی دست و دلبازی می کرد پنج ریال که نمی دونم چرا اونقدر هم سکه هاش سیاه بود و زنگ زده  به من میداد .البته به زور و به زبون بی زبونی برا همون نمره درست کردن برا املاش و من هم با کراهت برا اینکه جلو بچه ها این قضیه لو نره می گرفتم.البته نه اینکه بخوام جا نماز آب بکشم ولی نمی دونم چرا هیچ وقت هم خرجش نکردم. یا گم شد یا بعدش پسش دادم .و بدین ترتیب ما اولین رشوه ها را در دوران آموزش ابتدایی گرفتیم  که خوشبختانه آخرین شان هم بود. 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 89/10/23:: 8:8 صبح     |     () نظر