فرشتگان برای جویای دانش آمرزش می طلبند و هرکس در آسمان و زمیناست، برای وی دعا می کند . [امام علی علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

یکی از دوستام برادری داشت که راننده مینی بوس بود.هر روز عصر که از اصفهان که بر می گشت یه پاکت کیک( بخاطر این می گم پاکت که اونروزا کیکها بصورت فله تو یه پلاستیک دوازده تایی بود و مثل الان هرکدومش بسته بندی جداگانه نداشت)از همین جایی که الان نزدیک پل قطار تو اشکاوند هست که قبلا یه کارگاه کوچک کیک سازی بود می خرید می اورد حسن اباد فکر کنم پاکتی 48ریال می خرید که میشد هر عدد چهار ریال و برادرش دونه ای پنج ریال می فروخت و با یه حساب سر انگشتی بسته ای دوازده ریال براش داشت. البته نه برا خودش برا برادرش داشت.منم خیلی از روزا با اون دوستم یعنی همراش و بعنوان کارگر بی مزد و مواجب می رفتم برای فروختن کیک البته با توجه به مسائل خاص  بچه بودنمون زیاد از محدوده ی محله ی خودمون دور نمی شدیم .در ِ هر خونه ای می رفتیم و صدا می زدیم(کیک تون نگو؟  کیک نمی خواهید؟بندرت تک و توکی پیدا می شدند که یه دونه کیک می خریدند خیلی ها هم دعوامون می کردند که چرا باعث بهانه گیری بچه هامون می شید و تهدیدمون هم می کردند.بیشتر روزا حتی همون یه بسته کیک هم فروش نمی رفت چون کسی پولی برا این خرجها نداشت و اگه هم داشت می ذاشت برای مخارج مهمتر.پنج ریال پولی نبود ولی همینش هم توی خیلی از خونه ها پیدانمی شد البته منظورم اینه که اگه تو خونه و طاقچه ها را می گشتی یه دونه پنج ریالی پیدا نمی کردی که بتونی باهاش یه کیک بخری.منم خیلی کیک دوست داشتم ولی پول برا خریدنش نداشتم شاید هم علت این همراهی هر روزه ی من با اون دوستم نه به خاطر شدت رفاقت بود بلکه به خاطر این بود که همواره بوی کیک تازه را استشمام کنم و گاهی هم بندرت کسی پیدا می شد که یه تکه از کیکی که  خریده را بهمون می داد که البته شاید تو این دوران چندماهه همراهی کیک فروشی به تعداد انگشتان یه دست هم نرسید.یه نفعش هم این بود که بعضی ها که کیک می خریدند اگه کاغذش را خودشون نمی لیسیدند و روی زمین نمینداختند می تونستم بردارم و از اون مقدار کیکی که چسبیده به ته کاغذش استفاده کنم.این حرفا برا بچه هایی که الان التماسشون می کنیم یه دونه تی تاپ  با خودتون به مدرسه ببرید و بخورید و ناز می کنند و تازه اگه هم ببرند ظهرش مچاله شده برش می گردونند اصلا قابل باور نیست ولی من و خیلی از دوستان هم دوره ی من این مسائل را دیدیم و با پوست و استخون خودمون لمسش کردیم.تا اونجایی که یادمه هیچوقت نتونستم یه کیک بخرم و خودم کامل  و با طیب خاطر بخورم...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 89/9/20:: 8:19 صبح     |     () نظر