سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راسخان در دانش کسانی اند که دست نیکی و زبان راست و دل صاف وعفّت شکم و فرج دارند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
خاطرات یک حسن ابادی

باحل مشکل مسکن و اشتغال تقریبا کمی از مشکلاتم کم شده بود.اگه کلاس
کنکورصبح بود عصر سرکار می رفتم و اگه عصر بود صبح می رفتم.
برا درس خوندن برنامه ریزی کرده بودم بدون اینکه نیازی به این کلاسهای
مشاوره و راهنمایی امروزی باشه.

البته کلاس کنکور برا فیزیک و شیمی
خیلی تاثیر داشت ولی برا ریاضی چندان موثر نبود.فقط هم برا این سه
درس کلاس میرفتم.باخودم قرار گذاشته بودم زیست چهارم دبیرستان را
سی بار بخونم سوم را بیست و پنج بار دوم و اول را بیست بار و این کار
را هم کردم اونم از روی جلدش بگیره تا نوشته های پشت جلدش.

کلاسهای
کنکور فشرده بود.خدا حفظش کنه آقای نوروزی نامی بود که فیزیک درس
می داد خیلی زحمت می کشید.گاهی صبح اول وقت قبل از طلوع آفتاب
کلاس میذاشت البته جبرانی روزای از دست رفته و اغلب هم کلاسها تا نه
شب طول میکشید.بعد از کلاس هم باید تا دوازده شب تست می زدم و بعد
می خوابیدم.

کنکور 72را با آمادگی تمام امتحان دادم.تقریبا مطمئن بودم
که قبول می شم.فقط هم رشته دندانپزشکی را انتخاب کرده بودم.وبه خواست
خدا هم در سال 72در رشته دندانپزشکی اصفهان با رتبه ی خوب قبول شدم
البته این بار هم رتبه ی مرحله اولم دو رقمی بود و بهتر از سال هفتادویک.


بالاخره مهرماه رسید و دانشگاه ثبت نام کردم و شروع به تحصیل کردم.
همزمان بیماری پدرم هم شدید تر شده بود .تازه ترم دوم دندانپزشکی بودم
که در بهمن ماه سال 72پدرم در سن 52 سالگی به رحمت خدا رفت ومن
ماندم و ....
دیگه ازینجا به بعد خاطرات دیگه ای نمی نویسم شاید بعدها فرصتی شد
و نوشتم...
البته منظور خاطرات بعد از دانشگاه هست ولی خاطرات کودکی ادامه داره....


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 91/4/13:: 9:26 صبح     |     () نظر