سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی ما اهل بیت، [مایه] انتظام دین است . [امام باقر علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی
ادامه حموم وآرایشگاه
خب حالا دیگه شب شنبه شده و همه ی غمها یه طرف وهنوز سرمون را نتراشیدیم و صد البته حموم هم نرفتیم باید دور  ده بیفتیم ببینیم آیا کسی یه ماشین تراش موی سر داره یا نه؟مرحوم استاد عباس دلاک خدا بیامرز که خوب تکلیفش معلوم بود همینطوری با خودش هم قهر بودکسی جرات نمی کرد بره پیشش جز چندتا پیرمرد قدیمی  حسنعلی دلاک صلواتی خدا بیامرز هم که ازون بدتر بود اگه اوسا عباس کاپ نقره ی اخلاق را داشت حسنعلی کاپ طلاش را داشت.پس اینم هیچی - مونده بود تک و توک افرادی که یه ماشین ریش تراش اونم نه برقی آخه اونروزا اصلا برقش هم نبود-داشتند وما بودیم وپدر خسته ی از کار برگشته و اشک ودنبال سلمونی رفتن ....بگذریم بالاخره گاهی در دقایق آخر موفق میشدیم وگاهی هم با اضطراب فردا میخوابیدیم و.......اما از حموم رفتن صبح شنبه با اعمال شاقّه بگم
اول یه توضیح بدم که دو حمام عمومی حسن اباد-البته نه اینکه حمام خصوصی هم داشت یا کسی هم تو خونش حمام داشت- به نامهای حموم یاخچال وحموم حسنوا صبح ها از قبل از اذان صبح تا حدود یک ساعت اول طلوع افتاب مردانه بود وتا فردا قبل از اذان صبح زنانه بجز ماه رمضان که یک ساعت مانده به اذان مغرب مردانه میشد و بقیش زنانه بود و ما ماه رمضونو خوشحال بودیم که علتش را بعدا می فهمید-حالا شب شده وما یا با سر اصلاح شده یا نشده میخواهیم بخوابیم ولی سوای تمام مسائل یه غم نهفته داریم و اون رفتن به حموم صبح شنبه هست البته برا بچه های حالا فهمیدنش سخته که خب مگه حموم چه مشگلی داره
مشگل اولش کوچه های تاریک وخلوت ده در اون ساعات اولیه ی صبح بود که گاهی هم سگ و...تو مسیر بود وچند ساختمان مخروبه که چه ها ما در مورد اسکان اجنه در آن نشنیده بودیم!وکلی دل  وبالمون میلرزید تا به حموم میرسیدیم وچه بسا شبهای شنبه که در خواب ناز خواب میدیم به حموم رسیدم و زیر دوش آب هستم وخوشحال ازینکه سختی راه حموم را پشت سرگذاشتم ولی یه هو از خواب می پریدم ومی دیدم که هنوز تو جام خوابیدم ولا مصب این قضیه چند بار تا صبح تکرار میشد وعذاب ما را بیشتر میکردحالا بگذریم که ما تازه حمامهای خزینه ای را هم ندیده بودیم که خودش مصیبتی بود.حالا اگه خیلی هم زود میرسیدیم وکسی در حموم نبود که بدتر آخه من نمی دونم چرا قدیمها اینهمه جن بود و اونا هم پاتوقشون تو حموم بود و اگه یه نفر هم تو حموم بود به پاهاش نگاه میکردیم ببینیم سُم داره یا نه چون میگفتند جن ها سُم دارند و اونقدر بسم الله میگفتیم تا یه نفر دیگه بیاد تازه اگه اونم همدست جن اولی نبوده باشه مشگل بعدی حموم رفتن حموم رفتن با بابا بود که اونقدر با کیسه ما را می سابید که تا یه هفته گرده مون می سوخت  بخصوص وقتی که عرق میکردیم واز طرفی اونقدر شامپو با اب داغ رو سرمون می مالید که اشکمون در میومد آخه انگار آب  داغ ریختن رو سر طفل معصوم لذتی براشون داشت
 اینها وچند مشگل دیگه مثلا اینکه تا کوچیک بودیم بدون شورت ما را به حموم می بردند وچه زجری داشت میان اون همه آدم لخت مادر زاد بودن و...بگذریم اون روزگار با همه سختی وخوشیاش گذشت .حالا خاطرات تلخش برامون شیرین شده راست گفتند که "گذشت زمان خاطرات تلخ را شیرین می کند"شاد باشید 

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 88/11/19:: 8:16 صبح     |     () نظر