سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صبح و شام جامهای حکمت نوشند . [امام علی علیه السلام ـ در توصیف مؤمنان عصر قائم علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

بالاخره به هر شکلی بود با مدرک معادل فوق دیپلم پرستاری از دانشکده پرستاری
دانشگاه علوم پزشکی اصفهان فارغ التحصیل شدم.جالب اینکه روز فارغ التحصیلی
شش نفر دیگه از همکلاسی ها که دورادور مرا تعقیب می کردند هم همین کار را
انجام دادند در حالیکه تا اونروز اصفهانی بازی شون باعث شده بود کسی سر ازکارشون
در نیاره ولی خوب خدارا شکر راه نجاتی هم برا اونا شدم که دونفر شون رفتند با
کنکور مجدد رشته دندانپزشکی یه نفر هم پزشکی و از سه نفر دیگه شون خبر ندارم
بعد از فارغ التحصیلی خوب باید می رفتم سربازی.دوهفته ای شاید طول کشیدتا
فارغ التحصیلی اعلام شد و نامه ش به نظام وظیفه رسید.اونروزا هم مثل حالا همه
چیزاینترنتی!نبود .رفتم حوزه نظام وظیفه منطقه که محمد آباد خودمون باشه و
دفترچه آماده بخدمت گرفتم با توجه به اینکه دیگه شده بود حدودای تیرماه شصت و نه
دو نوبت اعزام داشت یکی هجده پنج و یکی وجده یازده یا دوازده که من با توجه به
محاسبات خودم و اینکه زودتر بتونم کنکور مجدد بدم اولی را انتخاب کردم.خوب کمی
سخت بود که با اونهمه سختی و مشکلات و اون رتبه تحصیلی خوب ترک تحصیل!کنم
و برم سربازی که البته تو محیطهای کوچک این مسئله شدیدتر هم بود و حرف مردم که دیدی
فلانی هم رفت سربازی و از درس به جای نرسید ولی من پیه همه چیز را به قول معروف
به خودم مالیده بودم . هدفم برام مهم بود  نه حرف دیگران.بازم اون زمونا اگه دفترچه
داشتی و می خواستی بری خدمت میتونستی خودت جایی را دست و پاکنی و در صورت
پذیرش بری برا خدمت و منم که فوق دیپلم پرستاری داشتم یه کم راحت تر بودم
وقت زیادی نداشتم تا تاریخ اعزام .یادم اومد گاهی که تو اصفهان گشتی می زدم یه
تابلو دیده بودم که بالاش نوشته شده بود بهداری پانزده خرداد.همین کلمه بهداری تو
ذهنم بود و باعث شد یه روز برم اصفهان و دنبالش بگردم .راسیاتش حتی آدرسش هم
تو ذهنم نبود فقط می دونستم تو یکی از "چها رباغ"هاست.حقیقتش روز اول هرچه
گشتم پیداش نکردم چون تو چهار باغ بالا دنباش می گشتم ولی روز دوم تو چهارباغ
پایین پیداش کردم....


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 90/10/12:: 8:45 صبح     |     () نظر