سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، او رابا عبرت ها پند می دهد. [امام علی علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

قدیما که ایه همه ارتباطات سریع و فراوون نبود بهترین راه خبرگرفتن از عزیزان و دوستان نامه نگاری بود.یادش بخیر اون کاغذنامه هایی که پایینش عکس گل و بلبل کشیده بود و باچه ذوق وشوقی مینوشتیم بعدشم تو پاکی میذاشتیم و یک سکه پنج ریالی هم همراش تو صندوق پست مینداختیم.کلی باید صبر میکردیم تا نامه به طرف مقابل برسه و کلی هم انتظار می کشیدیم تا جوابش بیادوبا چه شوقی می خوندیم.
همونطور که قبلا نوشتم عصرها بعد از اومدن از مدرسه کارم رفتن با اون دوچرخه ی کذایی برا آوردن آب از قنات بود.تو مسیر یه خونه بود که یه مادر پیری در اون خونه معمولا عصرها می نشست  ومردم را تماشا میکرد تا حوصله ش سرنره و گذران عمر کنه.پسری هم داشت که تهران کار می کرد.

گاهی وقتا وقتی از اون طرف رد می شدم صدام میزد و ازم می خواست براش نامه ای که از پسرش رسیده را براش بخونم.منم معمولا می رفتم تو خونه واونم نامه را می آورد براش بخونم.با سواد دوم سوم ابتدایی من خوندن نامه سخت بود ولی از بس جملات نامه ها تکرار ی و کلیشه ای بود بعد از خوندن چند تا نامه حساب کار دست ادم می اومد.

نامه ها معمولا اینطور شروع میشد.با سلام خدمت....باری عرض می شود اگر از احوالات اینجانب ..خواسته باشید بحمدالله نعمت سلامتی برقرار است و ملالی نیست بجز دوری شما که انهم امیدوارم به زودی زود دیدارها تازه گردد.بعدش یه قسمتی داشت که اگه سفارشی در خواست پول یا لباس یا نون و...چیزی دیگه بود می نوشتند و آخرش هم قسمت به اصطلاح دعا سلام بود.

باید اسم یکی یکی ازافراد ابتدا اقوام بعد همسایه ها و بعد اشنایان را می نوشتی و به هرکدام جداگانه سلام می رسوندی مثلا عباس دایی رضا با خانواده  سلام می رسانم.حسن عمو محمد با خانواده سلام می رسانم و به این ترتیب تا آخر و وای به حال اون موقعی که اسم یه نفر از قلم می افتاد بعدا گله می کردند که مرا از یاد برده چون معمولا وقتی نامه ای می رسید به هم دیگه می گفتند و اگه هم خصوصی نبود براشون می خوندند .

 تازه آخرش هم می نوشتند همه ی از قلم افتادگان را سلام می رسانم.بعدش هم معمولا یه شعر که به فراخور حال طرف عاشقانه یا غمگمنانه بود  اخرش می نوشتند مثلا:ای نامه که می روی به سویش   ازجانب من ببوس رویش البته اگه معذورات اخلاقی اجازه می داد.

خوب بگذریم و بریم سر اصل قضیه...خوندن نامه برا من کار زیاد جالبی نبود.یکی از دلایلش کم سوادی من بود یکیش بد خطی نامه ها و مهمتر از همه این بود که اون خانوم یه ضبط صوت هم می ذاشت تا صدای منو که نامه می خونم ضبط کنه و بعدش گوش بده تازه باید براش جواب نامه را هم می نوشتم و مهمترو سخت تر از همه نوشته ی خودم را هم براش می خوندم و اونم ضبط می کرد و اینا کلی از وقت منو می گرفت.

یه اتفاق جالب که یه بار افتاد این بود که آخر نامه نوشته بود یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور........وقتی نامه را خوندم به اینجاش که رسیدم باتوجه با اینکه زمینه ی قبلی این شعر  را نداشتم و به صورت شعر هم ننوشته بود یعنی پشت سر جمله قبلی بود خوندم که میگه یوسف گم گشته ولی ناراحت نباش بر می گرده . ازش پرسیدم این یوسف کیه؟میشناسیش؟اون خانم هم کمی هاج و واج فکر کرد و گفت فکر کنم اشنای فلانی هست  البته چیزی به روی خوش نیاورد بعد که ادامه ی نامه را خوندم فهمیدم چه گندی زدم یا به قول حالایی ها چه سوتیی دادم و از قضیه رد شدم...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 90/4/18:: 9:28 صبح     |     () نظر