سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنى امیه را مهلتى است که در آن مى‏تازند ، هر چند خود میان خود اختلاف اندازند . سپس کفتارها بر آنان دهن گشایند و مغلوبشان نمایند [ و مرود مفعل است از « ارواد » و آن مهلت و فرصت دادن است ، و این از فصیح‏ترین و غریبترین کلام است . گویى امام ( ع ) مهلتى را که آنان دارند به مسابقت جاى ، همانند فرموده است که براى رسیدن به پایان مى‏تازند و چون به نهایتش رسیدند رشته نظم آنان از هم مى‏گسلد . ] [نهج البلاغه]
خاطرات یک حسن ابادی

رسمه تو حسن آباد هم مثل بقیه ی نقاط ایران تو سیزده به در  یا به اصطلاح حالایی ها روز طبیعت مردم به دشت و کوه دَمَن سر بذارند.خوب حسن آباد هم خوشبختانه کم صحرا و کوه نداره ولی اون قدیم ترها سیزده به در که می شد مردم یعنی بیشتر مردم فقط میرزاچی(مزرعه چی) را  بلد بودند.

میرزاچی در شمال حسن آبادو حوالی دستجرد واقع شده و قبل از اینکه خشکسالی های اخیر و بشر تخریب گر خرابش کنه جای نسبتا سر سبزی بود.یادمه وقتی می رفتیم بازیهای محلی مثل تخم مرغ جنگی - کهه چاله(بازی چاله)کهه گو(نوعی چوگان بازی)البته بدون اسب و یه بازی محلی به نام محن گاکیmahan gaaki هم اونجا توسط جوونا انجام میشد.

چیزی که برا من خاطره هست تو این سیزده به درها سالی بود که رفته بودیم اونجا و یه نفر از بچه های حسن آباد یه دوربین پولاروید یا د.ربین فوری داشت و به اصطلاح عکس فوری می گرفت.درست یادمه ده تومان میشد هر عکس فوری که خوب اون وقتا مبلغ خیلی زیادی بود.منم که از همون زمونا شیفته ی عکس و عکاسی بودم و داشتن یه دوربین از رویاهای دست نیافتنیم بود یه دل نه صد  دل عاشق یه عکس گرفتن تو سیزده بدر در دامان طبیعت شدم.

طبق معمول اصرار و گریه از من و انکار از والدین شروع شد.سیزده به در را برا خانواده به نحوست واقعی کشوندم با غرو لُندو گریه.خیلی گریه کردم تا اینکه یکی از اقوام که با هامون اومده بود سیزده به در دلش به رحم اومد و توافق کرد که ده تومن را به من بده به شرط اینکه تو اوقات فراغت برم خونه شون و معادل ده تومن قالی ببافم.خوب راه حل خوبی بود.به آرزوی خودم رسیدم و خودم را در یک قدمی اولین عکس دیدم.ولی چشمتون روز بد نبینه تا عموی بنده فهمید که قراره بنده یه عکس داشته باشم فرزندش را که چند سالی از من کوچکتر بود تو  بغل من گذاشت تا باهاش عکس بگیرم.

چاره ای نبود.اولین عکس را گرفتم ولی در جوار پسر عموی تحمیلی در بغل و البته با چشمهای پف کرده در اثر گریه ی زیاد.تو خاطرم هست که اون عکس را پای یه درخت سنجد گرفتم .یادمه مدتهای زیادی شاید یکی دوسال اون عکس را کنار یه آینه ی قدیمی تو خونه مون نگهش داشتم ولی بعدها پاره شد و گم شد و بدین ترتیب اولین عکس بنده که حدودا در ده سالگی گرفته بودم نابود شد و دیگه هم تا کلاس پنجم که به شهر (اصفهان)رفتم و عکس پرسنلی گرفتم هیچ عکسی ندارم.

بچه های حالا حتی از قبل از تولدشون هم به لطف تکنولوژی و سونوگرافی چهار بعدی عکس دارند.انها چه می کشند و ماها چه کشیدیم!!!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 89/12/9:: 10:36 صبح     |     () نظر