سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه بر برادرانْ بزرگی فروشد، هیچ انسانی با او صمیمی نخواهد شد . [امام علی علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

وقتی آخرای اسفند ماه میشه و پیک نوروزی را تو دست بچه ها می بینم کلی برا خودم غصه م میشه.یه پیک نوروزی شسته رفته که با حد اکثر نیم ساعت صرف وقت میشه حلش کرد و کل تعطیلات را با خیال راحت گذروند تازه نصفش هم لطیفه و این چیزاست...ولی بیچاره ماها که اون قدیما شیرینی تعطیلات نوروز با اون مشق های  عید برامون زهر مار می شد .نزدیکای عید که میشد معلمها با آداب و اصول خاصی تو یه روز معلوم البته برا هر معلمی و به دلخواه مشق عید می گفتند.به این صورت که بدون در نظر گرفتن وضعیت مالی خانواده ها از نظر قدرت خرید دفتر و قلم کتابهای مختلف درسی را باز می کردند و شروع می کردند بگند کجاها را علامت بزنید.با توجه به اینکه تقریبا شش ماه از سال تحصیلی هم گذشته بود و بیشتر کتابها به نزدیکای آخرش رسیده بود حجم زیادی از مشق عید تلنبار میشد.از همه ی کتابها هم بی انصافها مشق عید می دادن از رو نویسی گرفته تا کشیدن عکس کتابها و حل مسائل و ...
اوج این مشقها برا من و هم کلاسهای من تو سال دوم ابتدایی بود.معلمی داشتیم که یه عقده ای به تمام معنا بود همون که تو خاطره ی خونه کاری هم ازش یاد کردم و مدرسه را با اردوگاه اسرا جابجا گرفته بود آقای م.زاده.از کل کتاب فارسی دوم که تا اخر اسفند خونده بودیم مشق عید داده بود به اینصورت که تموم درسها را بنویسیم . همه ی نقاشیهای کتاب فارسی را هم بکشیم و تمرینهاش را هم  حل کنیم .از کتابهای دیگه هم تمرین زیاد داده بود ولی عکس و نقاشی را نه .از دینی گرفته تا ریاضی و علوم و ....ولی هرچند حجم بقیه ی هم زیاد بود ولی این فارسیه وقت گیر هم بود.اولین مشگل تهیه ی دفتر و قلم و ماژیک بود که البته من یکی که برا اول سال هم به سختی تهیه می کردم  سخت تر هم بود. .دفترهای کاهی هم که خدا خیرشون بده اصلا مناسب نقاشی و رنگ آمیزی نبودند.به هر زحمتی بود دفتر آماده کردم ولی برا  من که از نقاشی فقط می تونستم یه گلدون بکشم اونم اونقدر قاعده ش را باریک و شکلش را مثلثی می کشیدم که فقط تو یه نقاشی می تونست سرپا وایسه کشیدن اونهمه نقاشی کاری محال بود..نقشه ای که ما و خیلی از بچه ها اون زمونا در نبود کاغذ کالک و کپی و...می کشیدیم  نفتی کردن ورقه ها بود تا به قول خودمون خوب ببینه.این اصطلاح خوب  ببینه یا نمبینه البته در زبان خودمون وینووه یا نوی نووه مربوط به صفحات کاغذ بود.اگه وقتی یه کاغذ را روی یه صفحه ی کتاب می ذاشتیم نقاشی زیرش به خوبی پیدا بود و میشد از روش کشید می گفتیم وینووه یعنی می بینه و برعکس.اما برا فائق شدن به این مشکل هم یه راه حل داشتیم و اون نفت زدن به کاغذ به وسیله ی یه تیکه پنبه بود که با این کار خوب می دید  ولی بوی گندش نه تنها سرمون را درد می آورد بلکه تا آخر سال هم از دفتر و کیف نبوده مان در نمی رفت به هر زاجراتی بود تونستم با کمک نفت و پنبه و ... و البته با زهر شدن تعطیلات عید فارسی را رونویسی کنم و تمرینای دیگه را هم حل کنم ولی نتونستم مشق عید کتاب دینی را بنویسم.تعطیلات تموم شد و بعد از سیزده بدر به مدرسه رفتم .همه بچه ها تو صف رفتیم برا نشون دادن مشق عید .خوب البته خیلی شون کم و زیاد یه مقدار از مشقها را ننوشته بودند .بعضی شون بهانه آوردند که دفترشون را فراموش کردند و بهانه های دیگه هم ولی من که نمی تونستم دروغ بگم واز طرفی تا فرداش هم نوشتن اونهمه مشق تو یه شب شدنی نبود اصل ماجرا راگفتم که ننوشتم.با این حرف در اولین روز دبستان در سال جدید تحصیلی اولین کتک مفصل را خوردم.برا من که کتک خوردن تو مدرسه سابقه نداشت و این اولین بار بود که کتک می خوردم  اونم به این شدت فکر کنم با چوب سی تا به کف دستم زد این قضیه خیلی سخت بود و از همونجا گریه های من شروع شد.درست یادمه دو روز گریه می کردم .دستمال که نبود ولی یه چادر مادرم داشت که یادمه از بس باهاش چشم و بینی ام را پاک کرده بودم خیس خیس شده بود .این تنها معلمی بود که تو اینهمه سال که من درس خوندم ازش راضی نیستم و اگه قرار باشه یه روز لازم باشه حلالش کنم این کا ر را نمی کنم.البته تا حالا هم به تورم نخورده  و گرنه این مطلب را حتما بهش می گفتم .


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 89/10/11:: 8:58 صبح     |     () نظر