سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان آن است که راستى را بر گزینى که به زیان تو بود بر دروغى که تو را سود دهد ، و گفتارت بر کردارت نیفزاید و چون از دیگرى سخن گویى ترس از خدا در دلت آید . [نهج البلاغه]
خاطرات یک حسن ابادی

برخلاف حالا که برا بچه ها همه جور تفریح و سرگرمی و بازی هست و کامپیوتر پیش پا افتاده ترین اسباب بازی هست در دوران کودکی ما یکی دوتا اسباب بازی بیشتر نبود اونم تازه دست ساز خودمون بود .یکی از بچه های همسایه مون چون یکی یه دونه بود و باباش هم وضعش بدکی نبود چون تو کار قالی بود و به اصطلاح ارباب قالی بود چند تا ماشین اسباب بازی داشت که کلی هم پونز و تزیینات بهش زده بود و بعد از ظهرها پس از تعطیلی مدرسه می اوردشون بیرون یه نخ هم بهش می بست و دل همه ی بچه های محل را اب که چه عرض کنم خون می کرد و بگذریم که بعدها به جایی نرسید و معتاد شد و خانوادش هم از هم پاشید.اسباب بازی ما فقیرفقرا یکیش کاغذ باد یا فرفره ی دست ساز بود و یکی ش هم دایره. اول از دایره شروع کنم.دایره همون لاستیک چرخ موتورسیکلت بود یا رینگ فلزی دوچرخه که وقتی مستعمل می شد بچه ها باهاش بازی می کردند تازه اونم زیاد سهل الوصول نبود چون موتور و دوچرخه زیاد نبود. مثلا خود من یه دایره نداشتم باهاش بازی کنم و هروقت میرفتیم دایره بازی از بچه های دیگه قرض می گرفتم.اگه دایره فلزی بود یا همون رینگ فلزی دو چرخه یه چوب تو شیارش می ذاشتیم و دنبالش می دویدیم.اگه هم دایره لاستیکی بود مرتب با یه چوب یا با دست به پشتش می زدیم و دنبالش می دویدیم .خیلی وقتها پامون به سنگ می خورد چون از کفش معاف بودیم و اگه دمپایی هم داشتیم همیشه لبه ی جلوش پاره بود و اغلب شست پامون بیرون بود و زخم می شد و یه مشت خاک نرمیچی به قول خودمون - یا خاک نرم روش می ریختیم و به مقصد ادامه می دادیم. من نمی دونم اون زمونا که واکسیناسیون هم کامل نبود این میکروبهای کزاز کجا بودند که حتی یه بار هم سراغ یکی از ماها نیومدند. حتی داشتن یه دایره ی شخصی از ارزوهای من بودکه البته هیج وقت عملی نشد.کاغذباد سرگرمی دیگه ای بود که داشتیم.تشکیل شده بود از یه تکه گِرا یا همون نی خشک و دو برگه ی کاغذ مربع شکل که یه سوراخ وسط نی قرار داشت یه میخ توش می کردیم و می دویدیم و در اثر برخورد هوا تاب می خورد .ورزش و تفریح خوبی بود.ابتدا باید می رفتیم صحرا یکی دوتا بوته گِرا بیشتر نبود یه تیکه اش را قطع می کردیم می اوردیم با چاقو از وسط نصفش می کردیم و به قطعه های حدود پانزده تا بیست سانتی تبدیلش می کردیم کاغذ را هم به اندازه ی دلخواه می بریدیم و مشکل اصلی وصل کردن کاغذ به شیار روی نی بود که یا باید بانان خشک جویده شده یا خمیرمخلوط با خاک قند می چسبوندیم که لازمه اش این بود که چند ساعتی تو افتاب بمونه تا خشک بشه یا باید با قیر می چسبوندیم که خیلی کم یاب بود و فقط از باطریهای کهنه اونم به مقدار اندک قابل استحصال بود ولی حسنش این بود که زود اماده ی بهره برداری میشد..بعضی بچه ها هم که وقت داشتند می رفتند کاغذباد درست می گردند و می فروختند البته نه با پول چون پولی در دسترس نبود.کاغذ باد را با توجه به سرعتش تو باد به دو یا سه تا چوب کبریت می دادند ولی خوب تو خونه ها قوطی کبریتها هم در جای محکم و دور از دسترس نگهداری میشد و تهیه ی این یه قلم هم مقدور نبود.گاهی بچه ها یی که دوچرخه داشتند کاغذباد را به جلو دوچرخه شون می بستند که البته با توجه به سرعت بیشتر دوچرخه دور بیشتری هم میزد.وقتی هم که باد می اومد دیگه خیال همه راحت بود یه گوشه در مسیر باد می نشستیم واز تاب خوردن کاغذبادمون لذت می بردیم اون موقع مشخص می شد که کاغذ باد چه کسی بیشتر تاب میخوره چون سرعت باد برا همه مساوی بود و اونیکه کاغذبادِ کارکاری(صدایی که هنگام سرعت زیاد باد و دور زیاد از وسیله خارج می شد)داشت پُز بیشتری میداد.

خوشا ان زمانی که ان سان گذشت 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 89/9/6:: 10:55 صبح     |     () نظر